گروه جهاد و مقاومت مشرق- این روزها هنوز واژه شهر بر زبان جاری نشده، آلودگی، ذرات معلق و آسمان خاکستری و تعطیلی مشق و مدرسه بر ذهن آوار میشود. اما قدمهای پرسهزن شهر خبر از قصهای دیگر میدهد، خبر از تکه تکه آسمانهای آبی میدهد که بر پیکر خاکستری شهر قد برافراشتهاند و نوید روشنی را میدهند، که شهر را با همه هیاهو و زرق و برق رها کردهاند تا دفاع کنند از شهری دورتر، که خاک آن جای قدمهای زینب (س) است، اما آسمان و زمین آن ضجه میزند در چنگال اهریمنان زمانه.
تصاویری امروز بر در و دیوار شهر سوسو میزنند، همانند چراغهای روستایی در دل ظلمت بیابان در شب و یا تک ستارههایی که گاهی و فقط گاهی در آسمان چشمهای مردمان شهرمان تجلی میکنند، تصاویری نه از جنس مردان هشت سال دفاع مقدس و فاتحان سفارت، بلکه از جنس همین مردان مردی که شلوار جین میپوشند و با داشتنیهای خود سلفی میگیرند، کوچک مردانی از دیار تجدد و تکنولوژی، اما از تبار عباس(ع)، که رفتند تا پر بکشند نه از غصه، بلکه نگذارند خلخال از پای زن یهودی در سرزمینی دور کشیده شود، رفتند تا خوار نشوند از مصاف با اهریمن در شهر خود، رفتند تا ما شبها با طعم امنیت، تعداد لایکهایمان را شماره کنیم و آسوده بخوابیم.
آسمان شهر من خاکستری است و ترافیک آن حتی حوصله خیابانها را هم سر برده است و کلاغهای آن ساز رفتن را کوک کردهاند، اما آسمان دلم آبیست، آبیست از داشتن اسطورههایی حقیقی در شهرم، که لبخند ساده و پیروزمندانهشان در سلفی که با مرگ گرفتهاند، تمام ابرقدرتهای جهان را با همه داشتهها به سخره گرفته است و طعم تازهای دارد از تجلی ارزشها عاشورایی در نسلی نو در عصر تکنولوژی و دیتا، اما از جنس عمل و از جنس من نباشم تا تو باشی و خوب باشیها.
و در هوای دلم نفس عمیق میکشم و از ذره ذره اکسیژن، غرور و غیرت و عزت و آزادگی آن تنفس میکنم تا آسمان خاکستری شهر نبرد از یادم آن همه رشادت و دلاورمردی را نبرد از یادم، رسالت زینبی را بعد از حسین (ع)، و نبرد از یادم آرزوهای بر دل مانده مادران مردان کوچک سرزمینم را که قدبرافشتهاند به بلندای تاریخ بر دیوارهای کوتاه کوچههای شهر را، تا غفلت نباشد مهمان چشم و دل مردمان شهرم.
حال دلم خوب است و آسمان دلهای مردمان شهرمان نیز آبیست تا همه و مردمانی که بار مسوولیت شهرمان به دوش آنها هست، در هوای غرور داشتن عباسها در شهر، تنفس کنند و ارادهای کنند به بلندای عزت آنها، تا آسمان شهرمان نیز رنگ از دل بگیرد و آبی شود، و همه نفسی عمیق بکشیم در هوای آزادگی شهر .
و فکری کنیم برای به یاد داشتن، یاد و خاطره آنها نه فقط در خانه دل، بلکه در خیابان به خیابان و میدان به میدان شهرمان تا همه بدانند که مردان کوچک این شهر رنج جهاد و سفر را با هم به جان خریدند، و خداوند شد خریدار جانشان، و تجلی کند یادشان در تصویری، یادمانی، یا مکانی فاخر به وسعت اندیشه دورشان از خاک تا افلاک.
تصاویری امروز بر در و دیوار شهر سوسو میزنند، همانند چراغهای روستایی در دل ظلمت بیابان در شب و یا تک ستارههایی که گاهی و فقط گاهی در آسمان چشمهای مردمان شهرمان تجلی میکنند، تصاویری نه از جنس مردان هشت سال دفاع مقدس و فاتحان سفارت، بلکه از جنس همین مردان مردی که شلوار جین میپوشند و با داشتنیهای خود سلفی میگیرند، کوچک مردانی از دیار تجدد و تکنولوژی، اما از تبار عباس(ع)، که رفتند تا پر بکشند نه از غصه، بلکه نگذارند خلخال از پای زن یهودی در سرزمینی دور کشیده شود، رفتند تا خوار نشوند از مصاف با اهریمن در شهر خود، رفتند تا ما شبها با طعم امنیت، تعداد لایکهایمان را شماره کنیم و آسوده بخوابیم.
و در هوای دلم نفس عمیق میکشم و از ذره ذره اکسیژن، غرور و غیرت و عزت و آزادگی آن تنفس میکنم تا آسمان خاکستری شهر نبرد از یادم آن همه رشادت و دلاورمردی را نبرد از یادم، رسالت زینبی را بعد از حسین (ع)، و نبرد از یادم آرزوهای بر دل مانده مادران مردان کوچک سرزمینم را که قدبرافشتهاند به بلندای تاریخ بر دیوارهای کوتاه کوچههای شهر را، تا غفلت نباشد مهمان چشم و دل مردمان شهرم.
حال دلم خوب است و آسمان دلهای مردمان شهرمان نیز آبیست تا همه و مردمانی که بار مسوولیت شهرمان به دوش آنها هست، در هوای غرور داشتن عباسها در شهر، تنفس کنند و ارادهای کنند به بلندای عزت آنها، تا آسمان شهرمان نیز رنگ از دل بگیرد و آبی شود، و همه نفسی عمیق بکشیم در هوای آزادگی شهر .
و فکری کنیم برای به یاد داشتن، یاد و خاطره آنها نه فقط در خانه دل، بلکه در خیابان به خیابان و میدان به میدان شهرمان تا همه بدانند که مردان کوچک این شهر رنج جهاد و سفر را با هم به جان خریدند، و خداوند شد خریدار جانشان، و تجلی کند یادشان در تصویری، یادمانی، یا مکانی فاخر به وسعت اندیشه دورشان از خاک تا افلاک.